Abstract
This study explores the beliefs held by young people about the power of music to help them feel better during challenging times. Participants included 40 young Australians, aged 13–20, who described their relationship with music and were progressively asked to recall times where music had not been helpful as well as when the consequences of engaging in music had been beneficial. Grounded theory analysis generated a theoretical explanation of why young people’s beliefs about the positive consequences of music are so strong, even though the experience of young people with mental health problems sometimes contradicts these views. Implications for professionals are offered; with a particular emphasis on the importance of young people accepting responsibility for the ways they appropriate music in contrast to seeing the music as the source of power
چکیده
این تحقیق اعتقادات جوانان پیرامون قدرت موسیقی در کمک به آنها برای داشتن احساس بهتر، درمواقع چالش برانگیز را آشکار می سازد. جامعه آماری تحقیق شامل 40 نفر جوان استرالیایی بین 13 تا 20 سال می شود که رابطه خود با موسیقی را تشریح کرده اند و دقیقا از ایشان درباره مواقعی که در آن موسیقی کمکی به آنها نکرده و نیز مواقعی که پرداختن به موسیقی برای آنها مفید بوده است، سوال شده است. تجزیه و تحلیل های تحقیق به شیوه"Grounded theory" نتایج نظری جالبی در این خصوص که چرا جوانان تا حد زیادی به نتایج مثبت موسیقی اعتقاد دارند، به دست می دهد؛ ولو اینکه بعضی اوقات تجربه جوانان در مشکلات مربوط به بیماری های روانی با این نظرات متفاوت است. استنباط های تخصصی تاکید می کند که اهمیت پذیرش مسئولیت از سوی جوانان در شیوه برخورد آنها با موسیقی تعیین کننده تر است، تا اینکه آن را صرفا یک منبع قدرت بدانند.
1-مقدمه
از زمانی که برای اولین بار توجه والدین و محققان در دهه 1980 به موضوع رابطه جوانان و موسیقی جلب شد، تحقیقات به طور فزاینده، عامل بالقوه ابعاد منفی این رابطه را بیان کرده اند. گرچه تاسیس یک بازار عمومی موسیقی نوجوانان در دهه 1950 نگرانی هایی را برای والدین ایجاد کرد(مثلا عکس العمل ها به باسن چرخان الویس پریسلی)(بنت، 2001)، اما یک موفقیت برای کمپین «مرکز تحقیقات موزیک والدین»بود تا بتواند ابزار عمومی موسیقی را سانسور کند و دسترسی به آن دسته از موسیقی را که ممکن است فکر جوانان را آلوده سازد، محدود نماید(چاستنانگر، 1999) و جریانی از تحقیقات را در خصوص موسیقی هوی (heavy) به راه اندازد، که امروزه منجر به دستیابی به پاره ای ضوابط در این خصوص شده است(برون، 2001).
تحقیقات دهه جاری به پیروی از کمپین مذکور، سعی کرده است، تا مشخص کند، موسیقی درواقع انسان را به سوی رفتارهای هنجارشکنانه سوق می دهد؛ آنچه را که بعدها نورث و هارگریوز(2006) معضل شماره یک نامیدند.
رابطه متقابل و مسلم بین جوان پریشان و معضل انتخاب موسیقی(مورد علاقه)، قبلا شناسایی شده بود، اما بنا بر شخصیت محقق، این الگوها بسیار متفاوت از هم تفسیر می شد. موزیکدرمانگرها به ارزش بالقوه این موضوع اشاره می کنند که به جوانان مبتلا به بیماری روانی اجازه داده شود، خود را از طریق "معضل" موزیک انتخابی خود بیان کنند؛ در یک تحقیق علمی، این آزادی، اجازه ارتقاء روحیه و تسهیل رابطه درمانی را داد(ووتن، 1992).
در مقابل، سایر محققین، به جای آزمایش عملی، تحقیقات خود را از طریق یک روش ساده، یعنی استفاده از پرسشنامه به عنوان منبع اصلی داده، انجام داده اند، و رابطه بین انتخاب موسیقی و رفتارهای مشکل ساز را خطرناک تفسیر کرده اند(سینگر، جو و لوین، 1993؛ استک، 1998؛ استک و گوندلاخ، 1992؛ استک، گوندلاخ و ریوس، 1994؛ توک و وایس، 1994).
با این وجود، یک برداشت سیستمی از ادبیات روانشناسی توسط نورث و هارگ ریوس(2008) آشکارا نشان داد که هیچ پایه ای برای توجیه روابط علّی از طریق تحقیقات غیرتجربی وجود ندارد...