هم معنایی و چند معنایی در ترجمه
یکی از مشکلاتی که مترجمان تازه کار گه در ترجمه متن با آن روبرو هستند، انتخاب واژۀ مناسب از میان تودۀ واژه هایی است که فرهنگنامه ها به عنوان معادل یک واژۀ بیگانه به دست میدهند.
سعی نگارنده بر این است تا در این مختصر، مسئلۀ هم معنایی و چند معنایی از دیدگاه معنی شناسی مورد بررسی قرار گیرد تا راهی برای حل این مشکل فراهم آید. بنابراین، چنین مینماید که باید کار خود را با تعریف این دو مقوله و انواع آنها آغاز کنیم؛ چند نوع سنتی و آشنا را مطرح سازیم؛ سپس به گونه های جدیدتر بپردازیم و در خاتمه توجه خود را بر این امر معطوف سازیم که چگونه می توان این دو نوع رابطۀ معنایی را در قالب «ساخت» و در نهایت برای ارائۀ ترجمه ای بهتر، مورد نظر قرار داد.
هم معنایی (Synonymy) در اصطلاح به معنی یکسانی معنی است. برای فرهنگ نویسان، بسیاری از واژه ها از یک معنی خاص و واحد برخوردارند و به عبارت دیگر، بسیاری از واژه ها هم معنی اند یا در هم معنایی با یکدیگر قرار دارند. بدین ترتیب، این امکان برای فرهنگ نویسان وجود دارد تا در مقابل واژۀ gala انگلیسی از واژۀ festivity یا در مقابل mavis از thrush استفاده کنند؛ هر چند که این کار در شرایطی که خواننده معنی هیچ کدام از این دو واژه را نداند، غیر قابل استفاده خواهد بود. این مسئله کمابیش در تمامی زبان ها وجود دارد و از این رو همواره سعی بر آن بوده است تا در فرهنگنامه ها کمتر از واژه های هم معنی استفاده شود و برای روشن شدن مطلب، بیشتر به ارائۀ توضیح پرداخته شود.
چنین مینماید که زبان فارسی همانند زبان انگلیسی، به دلیل تحولات تاریخی، از نظر واژه های هم معنی غنی است، زیرا واژگان زبان انگلیسی از دو منبع مختلف یعنی از سویی زبان «انگلو ساکسون» و از سوی دیگر زبانهای لاتین، فرانسه و یونانی نشأت گرفته است و همین مسئله در مورد زبان فارسی نیز که جدا از زبان فارسی میانه، از زبان هایی چون عربی، ترکی و جز آن واژه قرض کرده، صادق است.
از آنجا که زبان فارسی از دید تاریخی جزو زبان های هندو ایرانی بوده و صورت کمابیش تحول یافتۀ فارسی میانه است، واژه های تحول یافته از صورت کهن را به عنوان واژه های «اصیل» فارسی در نظر می گیرند و واژه های عربی؛ ترکی، فرانسه، انگلیسی و غیرۀ موجود در این زبان را تحت عنوان «خارجی» یا «قرضی» مشخص میسازند. اما باید اذعان داشت که دو اصطلاح «اصیل» و «قرضی» گمراه کننده اند، زیرا جدا از مسئلۀ تحول تاریخی، تا زمانی که واژه های مذکور خلائی را در زبان فارسی پر میکنند، اجزاء اصیل و طبیعی زبان فارسی به شمار می آیند و ضمناً باید اضافه کرد که شاید برخی از این واژه های اصیل در گذشته ای دور از زبانی دیگر قرض گرفته شده باشند. با وجود این متأسفانه، اغلب شاهد سعی افراد در حذف عناصر «خارجی» زبان ها هستیم. دوست نویسنده ای دارم که در مقابل واژۀ «تفحص» از «کنکاش» استفاده میکرد و هنگامی که به او گفتم آن دومی نیز مغولی است، فریاد برآورد که آیا در زبان فارسی واژۀ فارسی نیز داریم یا نه!
در فارسی حتی میتوان صورت های چهارگانه ای را نمونه آورد که یکی «اصیل»، یکی ترکی، یکی مغولی و یکی عربی است – درفش، بیرق، پرچم، عَلَم – هر چند که در میان این واژه ها، صورت مغولی «پرچم» پر بسامدتر است.
با وجود این، میتوان ادعا کرد که هم معنایی مطلق در میان واژه ها وجود ندارد و هیچ دو واژه ای دقیقاً هم معنی نیستند؛ بعید هم به نظر میرسد که در یک زبان، دو واژه با یکی معنی واحد بتوانند در کنار هم به زندگی ادامه دهند. با مطالعۀ واژه های هم معنی میتوان امکان تمایز میان آنها را در نظر گرفت.
نخست اینکه گروهی از واژه های هم معنی متعلق به گونه های خاص زبانی هستند. برای نمونه fall در ایالات متحده به کار میرود، در حالی که در انگلستان از صورت autumn استفاده می شود. آنچه در گونۀ تهرانی «سیب زمینی» نامیده میشود، در شیراز «آلو» خوانده میشود و «یاد داشتن» مشهدی همان «بلد بودن» تهرانی است. اما این گونه واژه ها از نظر معنی شناسی حایز اهمیت چندانی نیستند. وضعیت آنها چیزی شبیه به معادل های فارسی واژه هاست که ما در ترجمه به جای واژه های انگلیسی یا هر زبان دیگری می نشانیم و همانند تلکم افراد به زبان های گوناگون است که از واژگان متفاوتی استفاده میکنند.
دوم، وضیت مشابه و البته پیچیده تری است که در مورد واژه های هم معنی مطرح میشود. چند واژه به اصطلاح هم معنی ممکن است از نظر سبکی با یکدیگر تفاوت معنایی داشته باشند. «همسر»، «شوهر» و «آقا» در شرایط خاص میتوانند به جای هم به کار روند هرچند از نظر سبکی متفاوتند. مطالعه در این امر با مشکلاتی روبروست. زیرا خط مرز جغرافیایی که در میان گونه های زبانی به چشم میخورد، در میان سبک ها دیده نمی شود. به عبارت ساده تر، ما معمولا در صحبت هایمان از چند گونۀ زبانی استفاده نمیکنیم ولی در یک گفتگو میتوانیم سبک زبانی مان را تغییر دهیم و علاوه بر این، برای تفهیم منظورهای متفاوت، واژگان مورد استفاده خود را عوض کنیم. حال مسئله این است که آیا تغییر سبک زبانی به معنی گذر از یک زبان به زبان دیگر است یا این تغییر در چهارچوب یک زبان واحد انجام می پذیرد. اگر مسئلۀ نخست مطرح باشد، هم معنایی سبکی، دارای همان ارزش هم معنایی گونه ای است، ولی اگر مسئلۀ دوم مورد نظر باشد، میتوانیم تمایزات سبکی را معنایی بدانیم. این نکته معقول و حائز اهمیت است که اگر ما برای القای منظوری خاص از سبکی به سبکی دیگر گذر کنیم، با مشخصهای معنایی سروکار خواهیم داشت؛ هرچند که ایرادی نیز بر این موضوع وارد است. ما هنگام تغییر سبک زبانی نه فقط واژگان بلکه ساخت دستوری و واجی زبانمان را نیز تغییر می دهیم و البته در چنین شرایطی، در نظر گرفتن تمایزات سبکی به عنوان بخشی از نظام واجی یا دستوری زبان بسیار مشکل مینماید. ساده ترین و عملیترین راه این است که ما سبکهای مختلف را به مانند گونه های مختلف زبانی به عنوان «زبان»هایی متفاوت ولی وابسته به یکدیگر در نظر گیریم.
سوم، بعضی از واژه ها از نظر معنی عاطفی یا ارزیابی معنایی از یکدیگر متمایزند و تنها باقیماندۀ معنی آنها، یعنی معنی شناختی شان (cognitive meaning ) یکسان است. برای مثال، دولتمرد/ سیاست باز، نهان/ مخفی یا صورت های سه گانۀ مقتصد / صرفه جو / خسیس را می توان نام برد که در اصل از معنی یکسانی برخوردارند ولی از نظر بار عاطفی متفاوت مینمایند.
چهارم، بعضی از واژه ها از نظر باهم آیی (collocation) در محدودیت اند؛ به عبارت دیگر، ارائۀ آنها تنها درارتباط با واژه های خاصی میسر است. برای مثال، واژۀ rancid (فاسد) انگلیسی تنها در ارتباط با گوشت و کره مورد استفاده قرار میگیرد و واژۀ addled (فاسد) در مورد تخم مرغ و مغز به کار میرود. همین مسئله در زبان فارسی برای دو واژۀ «کهنسال» و «پیر» مطرح است که در ارتباط با واژۀ «درخت» تنها می توان از صورت نخست استفاده کرد. بر اساس آنچه گفته شد، به نظر نمیرسد که این مسئله در ارتباط با معنی واژه ها باشد، بلکه بیشتر مربوط به عناصر هم نشین آنهاست. به عبارت دیگر، شاید در نظر ما این دو واژه هم معنی بوده و تنها از نظر محیط کاربردی اختلاف داشته باشند ولی از آنجا که معنی شناسان بر این اعتقادند که واژه های هم معنی باید در هر محیط کاربردی بتوانند به جای یکدیگر مورد استفاده قرار گیرند، نمیتوان ویژگی هم معنایی مطلق را برای آنها در نظر گرفت.
پنجم، چنین به نظر میرسد که معنی برخی از واژه ها، نزدیک به هم یا منطبق بر هم قرار میگیرند. بدین ترتیب باید چنین واژه هایی را هم معنی دانست. این نوع هم معنی ها بیشتر نتیجۀ کار فرهنگ نویسان است؛ زیرا برای نمونه، «هم معنی»های ممکن برای صفت «بالغ»؛ «رسیده»، «رسا»، «به حد بلوغ رسیده» و «جوان» است؛ برای واژۀ «حکومت» هم معنی های «فرمان» و «پادشاهی» در نظر گرفته شده است و هم معنی های واژۀ «سست» را «نرم»، «ملایم»، «نازک»، «ناتوان»، «کم زور»، «تنبل»، «کاهل»، «آهسته»، «کند»، «بی دوام» و «بی معنی» دانسته اند. اگر به همین ترتیب به دنبال واژه های هم معنی همین واژه ها بگردیم، زنجیرهای از واژه ها را در کنار هم خواهیم نهاد و البته به تدریج از معنی اصلی دور خواهیم شد.
ششم، مسئلۀ شمول معنایی (hyponymy ) است؛ بدین معنی که ما در زبان با واژه هایی سر و کار داریم که در بطن خود از نوعی طبقه بندی ویژه برخوردارند و به عبارت ساده تر، معنی آنها شامل معنی یک یا چند واژۀ دیگر است. بدین ترتیب، با واژه یا واژه های مورد شمول خود تنها در برخی موارد خاص هم معنی است. برای نمونه میتوان دو واژۀ «ماشین» و «اتومبیل» را مثال زد که در جمله ای نظیر «ماشینم را اینجا پارک کردم» با یکدیگر هم معنی هستند ولی معنی واژۀ «ماشین» شامل معنی واژۀ «اتومبیل» است؛ بدین معنی که هر کجا از لفظ اتومبیل استفاده شود، میتوان صورت «ماشین» را نیز به کار برد ولی عکس این مطلب صادق نیست، زیرا در جمله هایی نظیر «لباسهایم را در ماشین انداختم تا بشوید» یا «مویش را با ماشین کوتاه کرد» نمی توان به جای «ماشین» از صورت «اتومبیل» استفاده کرد.
فرهنگ ها متأسفانه در مورد ارتباط میان واژه ها و صورتهای هم معنی آنها و اصولا میان واژه های هم معنی، اطلاعات دقیقی به دست نمیدهند. این امکان وجود دارد که بتوان از طریق جانشین سازی، واژه های هم معنی را تشخیص داد، زیرا چنین مینماید که دو واژۀ واقعاً هم معنی باید بتوانند در تمامی جایگاه ها به یکدیگر بنشینند، ولی باید اذغان داشت که هم معنایی کامل در این مفهوم اصولا وجود خارجی ندارد و همین مسئله میتواند منتج بدین واقعیت شود که هیچ دو واژه ای از یک معنی واحد برخوردار نیست.
شاید بتوان امکان ارزیابی هم معنی ها را با استفاده از واژه های متقابل آنها به وجود آورد؛ بدین معنی که اگر دو واژه دارای متقابل واحدی باشند، باید طبعاً با یکدیگر هم معنی شوند؛ ولی چنین مسئلهای نیز هیچگاه صادق نیست زیرا متقابل معنایی دو واژۀ «خاموش» و «تاریک» را باید به صورت «روشن» دانست ولی چراغ را تنها میتوان خاموش کرد. بدین ترتیب، تنها ملاک ما همان جانشین سازی خواهد بود؛ زیرا تشخیص این امر که «خاموش» و «تاریک» هم معنی هستند تنها با جانشینی یکی به جای دیگری در جمله امکان پذیر است.
برخی از معنی شناسان بر این اعتقادند که دو واژۀ هم معنی تنها از طریق معانی ضمنی شان قابل تفکیک اند. ولی چنین راه تشخیصی نیز نمیتواند مفید باشد. زیرا معنی ضمنی را نمی توان به طور دقیق از معنی شناختی یک واژه تفکیک کرد. این مسئله در مورد تمایزات سبکی و گونه ای یا تمایزاتی که میان دو واژۀ تقریباً هم معنی مطرح میشود، صادق است. البته باید قبول کرد که در بعضی مواقع معنی یک واژه، ویژگی های خاصی را تداعی میکند. برای مثال، واژۀ «مرد» معنی ضمنی «قوی» و واژۀ pig انگلیسی معنی ضمنی «کثیف» را القا میکند، اگرچه این امر به معنی واژهها یا به طور کلی به «معنی» مربوط نمیشود، حتی اگر همۀ ما به قوی بودن مرد یا کثیفی خوک معتقد باشیم. مردم برای پرهیز از معانی ضمنی واژه ها بویژه واژه هایی که تحت عنوان الفاظ حرام (taboo ) یا ناخوشایند مطرح میشوند، نام پدیده ها را تغییر میدهند. زیرا اگر واژهای القا کنندۀ پدیده ای ناخوشایند باشد، پس از مدتی صورت آن واژه نیز به نظر ناخوشایند می آید، ولی این تغییرات همیشگی بوده و در نهایت به صورتی خوشایند منجر نمیشود، زیرا نه صورت واژه بلکه معنی آن ناخوشایند است.
ما در این مختصر هنوز دربارۀ دو پدیدۀ دیگر که تحت مقولۀ هم معنایی قرار میگیرند، صحبت نکردهایم. نخست باید مسئلۀ هم معنایی بافت مقید( context dependent synonymy) را مطرح سازیم. به اعتقاد جان لایتز، برخی از واژه ها تنها در بافت زبانی خاصی با یکدیگر هم معنی می شوند. برای مثال، میتوان دو صورت «شوهر» و «همسر» را در جملۀ «او ...ش را دوست دارد» یا دو صورت «قالی» و «فرش» را در جملۀ « یک ... خرید» مثال زد؛ ولی چنین مینماید که این بحث ارتباطی به هم معنایی ندارد و بیشتر به مسئلۀ شمول معنایی باهم آیی مرتبط است، زیرا در جمله هایی نظیر «او شوهر کرد» یا «حیاط خانه را موزائیک فرش کرد» نمیتوان از صورتهای هم معنی یاد شده استفاده کرد.
نوع دوم هم معنایی که تذکر آن لازم است، میان صورت هایی از قبیل «دائی» و «برادر مادر» به چشم میخورد که یکی تفسیر دیگری است. محک جانشین سازی به ما نشان میدهد که این دو صورت و صورت هایی از این دست، با یکدیگر بیشتر هم معنی اند، هرچند که ندرتاً ممکن است از «برادر مادر» به جای «دائی» استفاده شود و به هنگام مخاطب قرار دادن فرد نیز تنها صورت «دائی» را میتوان به کار برد.
مطالعۀ هم معنایی چندان آسان نیست ولی بررسی هیچ موضوعی در معنی شناسی و بویژه در ترجمه به اندازۀ مبحث چند معنایی (polysemy ) مشکل نمی نماید. ما در زبان تنها با واژه هایی که معانی گوناگونی دارند، سر و کار نداریم، بلکه به واژه هایی بر میخوریم که از چند معنی برخوردارند. این مسئله را چند معنایی و چنین واژه هایی را چند معنی(polysemic) مینامند. برای مثال، فرهنگ ها واژۀ flight انگلیسی را به معنای «گذر از طریق هوا»، «پرواز»، «مهاجرت»، «نیروی هوایی»، «شلیک»، «انحراف» و «یک رشته پلکان» در نظر میگیرند و همین تفکیک مفاهیم، مسئله اصلی مورد بحث ماست.
نخست اینکه ما قادر به تشخیص همسانی یا چندسانی معانی یک واژه نیستیم و بنابراین، تعیین شمارۀ معانی یک واژه از عهده ما خارج است، زیرا هر معنی را نمیتوان دقیقاً از معانی دیگر واژۀ متمایز و مشخص ساخت. فعل «خوردن» را در نظر بگیرید. فرهنگها در مقابل این واژه معانی «بلعیدن»، «بهره مند شدن»، «تلف کردن» و «سیری کردن» را ارائه میدهند و بدین ترتیب، چنین به نظر میرسد که این واژه دارای چهار معنی متفاوت است، ولی ما میتوانیم میان خوردن گوشت و خوردن آش یعنی خوردن با چنگال و چاقو و خوردن با قاشق نیز تمایزی قایل شویم. با حتی میتوانیم در کنار خوردن آش از آشامیدن یا نوشیدن آش استفاده کنیم؛ بنابراین، واژۀ «خوردن» دارای مفهوم «نوشیدن» نیز هست. حال مسئله این است که آیا «نوشیدن» نیز یکی از معانی واژۀ «خوردن» هست یا نه و به عبارت دیگر، معادل جملۀ «او آش را میخورد»، در انگلیسی he eats the soup است و یا he drinks the soup. حال بحث در مورد اینکه آیا معال دقیق «آش» در انگلیسی soup است یا نه را کنار میگذاریم.
برای حل این مشکل میتوان گفت که «خوردن» در فارسی از معنی گسترده تری برخوردار است و معنی «نوشیدن» را نیز در بر دارد؛ اگرچه هر کدام از این دو واژه حوزۀ معنایی وسیعی را شامل است که الزاماً در تداخل معنایی با یکدیگر قرار نمیگیرد.
حال اگر علیرغم تمامی این مسائل، معنی وسیع «خوردن» را قبول کنیم، باز پرسیده میشود که آیا خوردن ژله، شکلات و آب نبات یکسان است؟ بدیهی است که ما هر غذایی را به صورتی خاص میخوریم و اگر دقیقاً متوجه نباشیم، ممکن است به شمارۀ انواع خوردنی های موجود، معانی مختلفی برای «خوردن» در نظر بگیریم.
شاید از خود بپرسیم که آیا میتوان در مورد تمایزات معنایی، نوعی مشخصه کلی در نظر گرفت؟ و آیا تمایزات معنایی از نوعی نظم و قاعده برخوردارند؟
یکی از مشخصترین روابط میان معنایی، مسئلۀ «استعاره» (metaphor ) است؛ بدین معنی که واژهای در کنار معنی اصلی خود از یک یا چند معنی کاربردی و جنبی نیز برخوردار است. نمونۀ جالبی در این مورد اسامی اجزاء بدن انسان در انگلیسی است: hand، foot، face، leg، tongue، eye و غیره. برای مثال ما در انگلیسی به صورتهایی نظیر hands of a clock یا tongue of shoe یا eye of a needle و غیره برمیخوریم و شمّ زبانی هر انگلیسی زبان معنی اصلی هر کدام از این صورتها را تشخیص میدهد؛ ولی اگر در این مورد بخواهیم از فرهنگها استفاده کنیم، در مقابل صورت hand هیچ گاه به معادل «عقربه» برنمیخوریم و طبعاً صورت «دستهای ساعت» نیز قابل قبول نمینماید. با این وجود استعاره را باید پدیده ای کاملا اختیاری در نظر گیریم؛ زیرا آنچه در انگلیسی تحت عنوان استعاره مطرح است، در زبان فارسی یا زبانهای دیگر مفهومی ندارد. اگر در انگلیسی از لفظ eye (چشم) برای اشاره به سوراخ سوزن استفاده میشود، در فارسی مورد استفاده نخواهد داشت.
پرسشی که در ارتباط با معانی چندگانه پیش می آید، این است که آیا ما با واژهای چند معنی سر و کار داریم یا مسئلۀ تشابه مطرح است. به عبارت دیگر، آیا در فارسی ما تنها با یک واژۀ «شانه» سر و کار داریم که دارای سه معنی متفاوت است- شانۀ آرایش مو، کتف و شانه تخم مرغ- یا با سه واژۀ متفاوت روبروایم که هم آوا و هم نویسه اند؟ طرح چنین مسئله ای را نیز در فرهنگنامه ها نمیتوان یافت. در فرهنگ لغت، معادل فارسی واژۀ lead انگلیسی را «سرب» و «قلّاده» آورده اند که معلوم نیست آیا مسئلۀ چند معنایی مطرح است و یا ما با دو واژۀ متفاوت روبرو هستیم.
فرهنگ های تخصصی که برای انجام ترجمه تخصصی مورد استفاده قرار می گیرند، در این مورد نظر خود را بر پایۀ ریشه شناسی قرار میدهند. اگر صورت های مشابه از بنیادهای مختلفی سرچشمه گرفته باشند، آنها را تحت مقولۀ تشابه و زیر چند عنوان قرار میدهند؛ ولی اگر مشخص شود که این صورت های مشابه از بنیاد مشترکی مشتق شدهاند، حتی اگر معانی مختلفی داشته باشند، تحت مقولۀ چند معنایی قرار میدهند و در فرهنگنامه زیر یک عنوان مطرح میسازند. باید اذعان داشت که این کار نیز رضایت بخش نیست؛ زیرا تاریخچۀ یک زبان همواره بازتاب موقعیت کنونی آن زبان نیست. برای نمونه، ما نباید pupil (شاگرد) انگلیسی را با pupil (مردمک) یا sole (تخت کفش) انگلیسی را با sole (ماهی حلوا) در ارتباط با یکدیگر بدانیم؛ هرچند که این جفت واژه ها از نظر تاریخی از یک مبدأ مشترک مشتق شده اند.
هدف ما در اینجا آن نیست که بتوانیم میان چند معنایی و هم آوا-هم نویسی یا تشابه تمایز دقیقی قایل شویم بلکه سعی بر آن داریم تا ثابت کنیم که توسل به تاریخچه زبان و استفاده از فرهنگها در این مورد، برای تشخیص معادل های دقیق، ممکن است ما را به گمراهی بکشاند.
لازم به تذکر است که نگارش واژه ها به صورتهای گوناگون نیز نمیتواند ملاکی برای تمایز میان واژه ها باشد، زیرا ممکن است واژه های مشابه که به صورتهای مختلف نوشته میشوند (هم آوا)، از یک مبدأ مشترک مشتق شده باشند. برای مثال میتوان واژه های انگلیسی metal و mettle؛ flour و flower را نام برد. این صورتها بر اساس تحول تاریخی زبان انگلیسی از یک مبدأ مشتق شده اند، یعنی با وجود نگارش های مختلف، تحت مقولۀ چند معنایی قرار میگیرند.
پس روشن شد که تفاوت در نگارش نیز الزاماً ملاکی برای تفاوت بنیادی نیست. حال فرهنگ نویس در این مورد چه تصمیمی میگیرد؟ آیا این صورتها به دلیلی نوشتار متفاوتشان، چند واژه هستند یا به خاطر مبدأ یکسانشان یک واژه به شمار میروند؟ غالباً انتخاب نوع اول، یعنی در نظر گرفتن چند واژه ارجح است، زیرا واژه ها باید به ترتیب الفبایی مرتب شوند و در جای خاص خود قرار گیرند.
عامل دیگری که موجب انتخاب مقولۀ چند معنایی به جای تشابه میشود، در نظر گرفتن معنی مرکزی یا یک هستۀ معنایی است. در اینجا میتوان واژۀ «کلید» را مطرح ساخت که شامل تمامی وسایلی است که به نحوی قفل را باز میکنند. اما باید اذعان داشت که تشخیص معنی مرکزی یا هستۀ معنایی یک واژه بسیار مشکل مینماید؛ زیرا «کلید» فارسی و همچنین معادل انگلیسی آن، key، امروز نه تنها در معنی «باز کنندۀ قفل» بلکه به عنوان «راهنما» نیز به کار میروند و در انگلیسی حتی به ترکیباتی نظیر keystone برمیخوریم که key در آن به هیچ وجه به معنی کلید نیست؛ در فارسی چکش های پیانو را نیز کلید پیانو مینامند. حال پرسش این است که آیا نباید «کلید» را دارای چند معنی بدانیم؟
در مورد افعال، مسئله از این هم پیچیده تر است. to charge در معانی «شارژ باطری»، «پولی را پای کسی حساب کردن»، «مورد حمله قرار دادن» و «متهم ساختن» به کار میرود؛ اینها معانی کاملا متفاوت این واژه هستند. آیا میتوانیم برای تمامی این معانی، یکی معنی مرکزی قایل شویم؟ پاسخ مثبت به این پرسش نسنجیده مینماید.
اگر تاریخ تحول واژه ها را در نظر گیریم، چگونگی بروز این مسائل را درخواهیم یافت. معنی واژه ها در طول تاریخ تغییر میکند. برای نمونه، صورت arrive انگلیسی از ripa لاتین به معنی «کنار دریا» مشتق شده و در اصل به معنی «کرانۀ وسیع» است. «شوخ» فارسی قبلاً به معنی «چرک» و «آبگیر» و در ابتدا به معنی «کارگر حمام» بوده است.
با مشاهدۀ چنین تغییراتی، دیگر تغییر معنی charge به صورتهای گوناگون شگفت نمی نماید. معنی قدیمیتر این صورت «پر کردن» و در ارتباط با car و به طور غیر مستقیم در ارتباط با cargo بوده است.
اگر واژهای از چند معنی برخوردار باشد، طبعاً برای هر یک از این معانی میتوان واژه های هم معنی دیگری یافت و در همین ارتباط، اغلب واژه های متضادی نیز به چشم میخورد. برای نمونه، واژۀ fair را میتوان در ارتباط با hair، skin، weather، sky، judgment و tackle مورد استفاده قرار داد. متضاد fair برای hair و skin در هر دو dark و از سوی دیگر برای weather و tackle هر دو foul است. بدین ترتیب؛ شاید چنین نتیجه گیری شود که اگر متضادهای معنایی این صورتها یکسان باشند، مسئلۀ چند معنایی مطرح است و گوناگونی متضادها دلیل بر وجود هم آوا-هم نویسی یا تشابه میان چند واژه است. بر اساس چنین نتیجه ای شاید تصور کنیم که دو صورت fair در ارتباط با weather و tackle شباهت بیشتری به یکدیگر دارند تا fair در ارتباط با sky؛ ولی شمّ زبانی انگلیسی زبان، sky و weather را از سویی و tackle و judgment را از سوی دیگر، در ارتباط نزدیکتری با یکدیگر قرار میدهد.
شاید بهتر باشد به این نکته نیز اشاره کنیم که در بعضی مواقع، عوامل صوری مختلفی میتوانند تشخیص چند معنایی را ممکن سازند. اولمن در این مورد واژۀ poli فرانسه را مثال می آورد که چه در مفهوم اصلی و چه در مفهوم ضمنی دارای معنی «صیقلی» است. این مثال میتواند نمونۀ خوبی برای چند معنایی باشد، زیرا معانی این واژه از نظر تاریخی از یک مبدأ مشتق شده اند، در حالی که، این واژه در مفهوم اصلی در ارتباط با dêpolin (کدر کردن) و pollissage (صیقل کردن) قرار میگیرد و در مفهوم ضمنی با impoli (بی تربیت) و politesse در ارتباط است. بنابراین، چنین مینماید که این نمونه در اصل، نشانگر دو واژۀ متفاوت ولی مرتبط به یکدیگر است.
لازم به تذکر است که مسئلۀ چند معنایی، محدود به واژگان قاموسی زبان نیست بلکه عناصر دستوری زبان را نیز شامل میشود. زمان گذشته در زبان انگلیسی، دارای دو معنی متفاوت است. این زمان از سویی برای دلالت بر رویدادی در زمان گذشته به کار میرود I went there yesterday و از سوی دیگر نشانگر رویدادی احتمالی است I wish I went there every day به همین ترتیب، میتوان پیشوند in انگلیسی را مثال زد که معمولا منفی کننده است ولی در مورد inflammable چنین نیست. در نحو نیز مسئلۀ چند معنایی به چشم میخورد. برای نمونه، میتوان جملۀ انگلیسی visiting a relative can be a nuisance یا جملۀ فارسی «او مثل ما درس خوان نیست» را ذکر کرد که به خاطر برداشت های نحوی گوناگون، از معانی مختلفی برخوردارند.
آنچه در این مختصر ارائه شد، طرح دو ویژگی بسیار کلی زبان بود که ما به طور روزمره با آن روبرو هستیم. وجود هم معنایی و چند معنایی در جملات منجر به نوعی ابهام معنایی خواهد شد که البته در گفت و شنود از طریق بافت موقعیتی یا توضیحات اضافی مرتفع میشود؛ ولی در نوشتار، در نهایت ابهام باقی میماند. بدین ترتیب، در نظر گرفتن معادلی مناسب برای این گونه واژهها، دشوار خواهد بود و طبعاً مترجم تازه کار را دچار سرگردانی خواهد کرد.
در این مختصر سعی بر آن شد تا یکی از مباحث مطروحه در معنی شناسی و مشکلات حاصله برای مترجمین به صورتی ساده و غیر فنی بیان شود، تا عزیزانی که در این راه پر پیچ و خم گام مینهند، در همین قدم های نخست مشکلات و مسائل بنیادینی را که با آن مواجه اند، ساده نپندارند و در رفع اشکالات خود بکوشند.
منبع: هفت گفتار درباره ترجمه دکتر کوروش صفوی