Abstract
Habermas's theory breaks with the Continental tradition that has denigrated pragmatism as an Aglo-Saxon philosophy subservient to technocratic capitalism. While Habermas deftly uses pragmatist insights into communicative rationality and democratic ethos, he shows little sensitivity to other facets of pragmatism. This article argues that incorporating the pragmatist perspective on experience and indeterminacy brings a corrective to the emancipatory agenda championed by critical theorists. The pragmatist alternative to the theory of communicative action is presented, with the discussion centering around the following themes: disembodied reason versus embodied reasonableness, determinate being versus indeterminate reality, discursive truth versus pragmatic certainty, rational consensus versus reasonable dissent, transcendental democracy versus democratic transcendence, and rational society versus sane community
چکیده
نظریه ی هابرماس سنت های قاره ای را میشکند که مصلحتگرایی را به عنوان یک فلسفه انگلوساکسونی تحت تاثیر سرمایه داری تکنوکراتها پایین می آورد. هابرماس از بینش مصلحت گرایی با قدرت بسیاری در جهت منطق ارتباطی و اخلاقیات دموکراتیک استفاده میکند، با این حال وی توجه چندانی به دیگر جوانب مصلحت گرایی نداشته است. این مقاله اظهار میدارد که به کارگیری دیدگاه مصلحت گرایی در تجربه و عدم قطعیت موضوع رهایی بخشی که توسط نظریه پردازان انتقادی رهبری میشود را اصلاح خواهد نمود. جایگزینی مصلحت گرایی با نظریه کنش ارتباطی ارائه شده و بحثی حول محور موضوعات زیر گسترش می یابد: منطق بدون پیکر در برابر منطقیت تن یافته، واقعیت تعیین پذیر در برابر تعیین ناپذیر، حقیقت استدلالی در برابر قطعیت مصلحتگرا، وفاق عقلایی در برابر اختلاف عقیده منطقی، دموکراسی متعالی در برابر تعالی دموکراتیک، و جامعه عقلایی در برابر اجتماع دارای عقل سالم.
مقدمه
در بیشتر دوران قرن بیستم، مصلحت اندیشی در اروپا بعنوان بیان خامی از سودمندگرایی انگلو ساکسونی دیده میشد. حتی متفکرانی که با جریان جدید امریکایی همدردی مینمودند، این مفهوم را مادون فلسفه سنتی میدانستند. دیگر منتقدان مانند نویسندگانی که به حلقه نظریه انتقادی نزدیک بودند، مصلحت گرایی را بعنوان یک استدلال ابزاری جنون آمیز میدانستند، نوعی تصمیم گرایی تکنوکرات که از تاثیرات استدلالهای ماهوی ناشی میشد. دهه ی 1960، متفکران بزرگ اروپایی توجه بیشتری به مصلحت گرایی و همتای جامعه شناختی آن یعنی ارتباط گرایی نمادین نشان دادند. یک مثال روشن، هابرماس است که اخیراً اقرار نموده "مدت مدیدی است که من با ذهن گرایی دموکراتی افراطی که به روشنی در سنت های امریکایی حاضر و در مصلحت گرایی امریکایی تبیین شده است همذات پنداری میکنم." (هابرمس،1985؛ ص 198). این عبارت از ان نظر جالب توجه است که نوید یک گفتمان فراقاره ای را میدهد و به تجدید علاقه ی متفکران انتقادی به دموکراسی لیبرال و پتانسیل آزادی بخش آن اشاره میکند….