Abstract
This paper argues that anomie theories are aspects of the more comprehensive, but neglected theory of alienation. The dominant dimension of anomie theories (particularly Durkheim’s version) is normlessness, which is only one of five dimensions of alienation theory. A practical implication of this insight is that anomie theory relies heavily on a Durkheimian focus on the role of normlessness in guiding criminal justice policy, while the other dimensions of alienation theory-powerlessness, meaninglessness, isolation and self-estrangement—have been deemphasized or ignored. By including all dimensions of the alienation concept, an integrated theory of crime and more effective crime control strategies can be formulated
چکیده
این مقاله استدلال می کند که نظریه های آنومی، همه ابعادی از نظریه ی جامع تر بیگانگی است که مورد بی توجهی قرار گرفته است. بُعد غالب نظریه های آنومی (به ویژه مدل دورکایمی آن) وضعیت بی هنجاری2 ست، که تنها یکی از پنج جنبه ی نظریۀ بیگانگی ست. یک برداشت اولیه که از این نوع نگاه می شود این است که نظریه ی آنومی به شدت بر تأکید دورکایمی بر نقش بی هنجاری در راهنمایی سیاست دستگاه کیفری، متکی ست؛ در حالیکه بر سایر جنبه های نظریه ی بیگانگی – وضعیت فقدان قدرت، فقدان معنا، انزوا و از خود بیگانگی – تأکید نشده و یا به کل نادیده گرفته شده است. با در برگیری تمامی ابعاد مفهوم بیگانگی، می توان نظریه ای منسجم تر در مورد جرم و استراتژی های کنترل مؤثر تر جرم، ارائه کرد.
1-مقدمه
نظریه ی آنومی دورکایم استحکام قابل توجهی را در بیش از یک قرن نشان داده است. این نظریه مکررا اصلاح شده و گسترش یافته است. عجیب اینکه هیچ یک از مدل های نظریه ی آنومی به روابط بین نظریه ی آنومی و نظریه ی جامع تر اما مورد اهمال قرار گرفته ی بیگانگی، به طور مشخص، نپرداخته اند. ما بحث می کنیم که موضوع غالب نظریه های آنومی (بی ویژه تفسیرِ دورکایمی آن) وضعیت بی هنجاری ست که بیان کنندۀ تنها یکی از پنج مولفه نظریۀ وسیع تر بیگانگی ست. تأکید نظریه پردازان آنومی بر «هنجارها» به تأیید بخش عمدۀ سیاست های جرم شناسی که توازن، کنترل و حفظ وضع موجود را تقویت می کند، ادامه می دهد.
در پاسخ، ما اثر بالقوۀ مفهوم بیگانگی را شرح می دهیم؛ این مقاله به ویژه مؤلفه های بجای مانده ی بیگانگی – یعنی وضعیت های فقدان قدرت و معنا، انزوا و از خود بیگانگی – را بررسی می کند. این کوشش، یک بررسی از زیربنای فلسفی نظریه ی بیگانگی و تکوین نظری آن در ارتباط با دستگاه کیفری را شامل می شود. سنت* بیگانگی پیوندی را با کاربردهای "جرم شناسی نقادانه" – به ویژه در حوزه های ترمیم، پیوستگی، حمایت اجتماعی و ایجاد اجتماع - مطرح میکند.
استدلال می شود که درحالیکه مؤلفه های محوری نظریه ی بیگانگی در نظریه های آنومی آشکار است، به خاطر مضمون های رادیکالش، کمتر از این واژه استفاده می شود. ما برای پژوهش های آتی در برگیری تمامی مؤلفه های بیگانگی را توصیه می کنیم، این کار می تواند به طرح نظریه ای جامع در مورد جرم که در آن استراتژی های مؤثر تر کنترل جرم فرموله شده، کمک کند....