بررسي تحولات آموزش و پرورش در ايران از هزاره پيشين تا عصر كنوني، بازگو كنندة اين واقعيت است كه نهاد آموزش و پرورش در ايران باستان به ويژه در دوره هخامنشيان و ساسانيان متأثر از دو عامل حكومت و خاستگاه اجتماعي اقتدارطلبان جامعه بوده است. در اين دوران، ا ماهيتي محافظهكارانه و خصلتي طبقاتي داشته و نحوه تربيت و تعليم خصوصي و خانوادگي در ميان طبقات مرفه و اشرافي معمول بوده است؛ اما سازمان رسمي براي اداره امور آموزش و پرورش عامه وجود نداشته است.
در دوران صفويه فرايند تعليم و تربيت تحت الشعاع مرام و عقايد مذهبي كه در آن عصر نيرومندترين عامل وحدت و يگانگي فرهنگ بود، قرار گرفت. هدف تعليم و تربيت آن بود كه فرد به گونهاي تربيت شود تا توشه آخرن برگيرد و به بخشودگي و رضايت خاطر حق تعالي رسد.
در زمان عباس ميرزا و محمدشاه در نتيجة تماسهاي مكرر دولت ايران با دول خارجي، از جمله فرانسه، ورود هيئتهاي اعزامي فرانسوي به ايران، توجه مردم به فتوحات ناپلئون در اروپا، دعوت از خبرگان و مهندسان نظامي و متخصصان براي بازسازي ارتش ايران و سرانجام اعزام چند گروه از شاگردان جهت ادامه تحصيل به ممالك اروپايي موجب شد كه ايرانيان اصلاحطلب از ترقيات عظيم اروپاييان و امكانات و كانونهاي آموزشي و دانشگاهي آنان آگاهي يابند. اين آگاهيها به تدريج موجبات تشويق و ترغيب آن گروه از دولتمرداني را فراهم آورد كه به شدت به توسعه فرهنگ، علوم و صنايع جديد براي استقلال كشور اعتقاد داشتند.
این تحقیق به تاريخچه آموزش و پرورش در ايران می پردازد